چه غم داری به دل ای نام تو آرام جانم / که در وصف تو قاصر گشته این دست و زبانم / بهشتم دوزخ و آبم چو آتش وقت دوری / ندارد بیش از این ذهن و دلم تاب صبوری .
دوست مزرعه ی سرسبزی است که با امید و عشق در آن بذر می افشانی و با سپاس آن را درو میکنی .
در این زندان تنهایی ، به هر سو هرکجا هستم / از این بابت دلم شاد است که گاهی میکنی یادم .
کاش فاصله ها اجازه می دادند وقتی قلبها به یاد هم می تپند ، در کنار هم باشند .
تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا ، عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد .
نظرات شما عزیزان: